تابستانه 98
خوب تابستون امسال را اینطوری شروه کردیم : روزای کاری صبح ها من و محمدپارسا در حال خواب با کلی تجهیزات شامل انواع اسباب بازی، پتوی اختصاصی و لباس و غذا و ... به خونه مامان جون منتقل میشیم و ظهر برمی گردیم خونه کلاس هم اولش کلی دنبال کلاسای مختلف گشتیم اما جالبش این بود که کلاسایی که دوست داشتم مثل شطرنج هندبال و کانون پرورش فکری همشون دوشنبه و پنجشنبه بود. درحال حاضر کانون پرورش فکری میرم و صبح های دوشنبه و چهارشنبه هم میرم مدرسه برای تمرین سرود و قرآن. توی این مدت کلی برنامه ریزی های مختلف کردم شامل جشن و پارک و اینا و همه رو معمولا به دردسر انداختم چون مثل همیشه برای این برنامه ها دلم میخواد علاوه بر خودمون مامان جون اینا و دایی...